سر و سامان


من این حروف نوشتم چنانکه غیر ندانست

تو هم ز روی کرامت چنان بخوان که تو دانی

...

گوش کن..!!

هر چقدر هم که گوشت را پر از آهنگ فراموشی کنی، باز صدای فریادش می آید...

باز هم هست،

باز می نالد و این ناله ها انگار که وزن داشته باشند، سرم را سنگین می کنند...

آنقدر سنگین که دوست دارم بردارمش و مدتی روی میز کنار تختم بگذارم...

- آخ که چه کیفی دارد بی سر بودن!!

و می فهمم که تا امروز "بی سر و سامانی " را نفهمیده بودم، که میگوید: بی سر، رو به سامانی.

نگاه کن..!!

هر چقدر هم که چشمت را ببندی و در دفتر ذهنت چیز دیگری نقاشی کنی...

باز هم تصویر کج و معوجش پیداست...

باز هم هست،

باز هم هست...

خود را به دست زمان می سپارم و پر می کنم تمام لحظه هایم را از روزمرگی و دویدن های بی وقفه

-تا وقتش از راه برسد ( وای که چه لحظه ای خواهد بود...)

از یاد میبرم خود را در این شلوغی ها...

اما...

باز هم هست...



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





برچسب:, 21:50 توسط فاطمه صلاحی| |